مژده مواجی – آلمان
در اسکان پناهجویان، واردِ اتاق کارم شدم. داشتم لپتاپ را روشن میکردم که وارد اتاق شد. چند هفتهای میشد که این خانوادۀ جوان چهارنفره از شهر دیگری به هانوفر انتقال پیدا کرده بودند. پدر خانواده تا حدی میتوانست آلمانی صحبت کند و هرگاه عاجز از مکالمه با من بود، به انگلیسی که روان صحبت میکرد، متوسل میشد.
اینبار، پدر خانواده خودش تنها بود، برخلاف دفعات قبل که با همسر و دو کودک خردسالش برای مشاوره آمده بودند. نامۀ چندبرگیای را که در دست داشت، روبرویم گذاشت. نامه را برداشتم و شروع به خواندن کردم. انتظار این نامه را نداشتم. نامه از طرف دادگاه بود، اما محتوای آن برخلاف انتظارم نه در مورد دغدغۀ شرایط مبهم و نامشخص اقامت، بلکه در مورد تعیین مجازات برای او بود؛ بهخاطر ضربوشتم. مجازات او ۸۰ ساعت انجام خدمات عمومی رایگان ذکر شده بود. سرم را که از روی نامه بلند کردم، بیآنکه به جزئیات ماجرا اشارهای کند، با نگرانی گفت:
– بهدنبال جایی هستم که ۸۰ ساعت کار رایگان انجام بدهم. کلاس زبانم هم بهزودی شروع میشود.
دو هفته قبل برای او کلاس زبان آلمانی پیدا کرده بودم. مصمم بود که پس از اتمام آن، درخواست دورهٔ سهسالۀ تخصصی مدیریت هتلداری را بدهد.
به او گفتم:
– باید پرسوجو بکنم.
اول در گوگل به جستوجو پرداختم تا با مکانهایی که در نزدیکی اسکان بودند، تماس بگیرم. مکانهایی که پیاده یا با دوچرخه در دسترس بودند و نیازی به پرداخت بلیت وسایل نقلیۀ عمومی نداشت. در تماسهای تلفنی سعی کردم با تاکتیک جلو بروم. اول از انجام خدمات رایگان سؤال کنم و در صورت جواب مثبت، از شرایط اقامت و سطح زبان او بگویم. شروع کردم به تلفن زدن. جوابها یکی بعد از دیگری منفی بود. سریع میپرسیدند که چه کاری مرتکب شده است و با شنیدنِ ضربوشتم، پس میرفتند و رغبتی نشان نمیدادند. بهناگهان یاد مرکزی اجتماعی افتادم که کارکنانشان را میشناختم، در همان نزدیکی بود و با پناهجوها ارتباط داشتند. تلفن زدم و ماجرا را شرح دادم. خانمی که در آنسوی خط تلفن بود، جواب داد:
– تنها جایی که میتوانم پیشنهاد بدهم، کار در فروشگاه خودمان در مرکز اجتماعی است که وسایل دست دوم فروخته میشود.
شماره تلفن مراجعهکننده را به او دادم و تأکید کردم هر چه سریعتر کار رایگان را برایش برنامهریزی کند تا کلاس زبانش را از دست ندهد.
در حالی که نفسی به راحتی میکشیدم، نامه را به دست او دادم و گفتم:
– اگر جایی برای کار پیدا نمیشد، باید منتظر عواقب وخیمی از طرف دادگاه میشدید.
ساکت و سراپاگوش بود.
ادامه دادم:
– بعد از اتمام دورۀ زبان تماس بگیرید تا روی دورۀ مدیریت هتلداری تمرکز کنیم.
خودش هم که خیلی آرامتر شده بود، موافقت کرد. بیآنکه در مورد جزئیات ماجرا صحبت کند، از اتاق بیرون رفت.